زلیخا
زلیخا
با پخش مجدد فیلم یوسف پیامبر از شبکه ی ای فیلم دقت و تمرکز دوباره ی من روی این فیلم بیشتر شد...تنها شخصیت زلیخا مرا مات خودش کرد...با تمام زیبایی و غروری که دارد چقدر خودش را برای یوسف کوچک میکند...هر کاری که از دستش برمی آید برای رسیدن به او میکند...به تنها چیزی که به قطع میتوانستم بهش اعتماد کنم که همانا قرآن است رجوع کردیم...سوره ی یوسف را خواندیم.. تمام قسمتهای کلی که در قرآن توضیح داده بود در این فیلم هم نشان دادند...جالبتر آنکه چطور زلیخا به ذهنش رسید که کارد و نارنج میتواند رسوایی خوبی برای زنانی که او را سرزنش میکنند باشد...البته من از چند سایت هم سرچ کردم که برخی از زنان مصری با دیدن یوسف جان خود را از دست دادن...و برخی مجنون و دیوانه شدند...چطور زلیخا بخاطر یوسف همه چیزش را از دست داد...آبرو...زیبایی...ثروت...شهرت...غرور...حتی او ایمان خودش به خدایان مصر را هم از دست داد و یه خدای یوسف ایمان آورد...چه عشقی داشته زلیخا...چقدر دوستش دارم...چقدر دلم میخواست زلیخا و یوسف پیامبر را ببینم...یوسف پیامبر چطور پا روی هوس های زنان زیبا روی اطرافش گذاشته است...او چطور زندان را به بودن در قصر ترجیح داد...زلیخا چطور وقتی یوسفش را به زندان انداخت هرروز به زندان میرفت و یواشکی او را میدید...تمام اینها را که کنار بگذارم از قسمت آخرش نمیتوانم بگذرم...اینکه زلیخا خدای سنگی خودش را میشکند و فریاد میزند خدای یوسف میشود بمن هم رحم کنی...ای جانم که خدای من چه رحمی میکند...او را به خواسته اش میرساند...یک عمر دل به خدایان سنگی بسته بود ولی خدا یوسف خدای او هم بود...فقط ییار به خدای یوسف رو انداخت...
خدای یوسف پیامبر خدای زلیخا هم بود،خدای من هم همین خداست...چقدر خوشحالم که تورا دارم خدای یوسف...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |