پز میدهم
پز میدهم
بعدش نوشتم تا روزهای غم انگیز تعطیلات عید را راحتتر بگذارنم.و آنقدر با خدا بد شدم که هرروز به او میگفتم توکجا عادل هستی...تو به هیچ یک از حرفهای من گوش نمیدهی و فقطنگاهم میکنی.. و هرروز قهر میکردم با خدا...نمازهایم را هم که در آخرین لحظات پایان شرعی و بدون هیچ دعایی بجا می آوردم...تا اینکه دوستم خواست به کربلا برود...بر اساس عادت چندباری به او گفتم سلام مرا به امام حسین علیه السلام برسان.حجابم را هم که اصلا رعایت نمیکردم و هرروز هم برایم ارزشش کمتر میشد...
دقیقا یادم نمی اید از کجا شروع شد...اول برای گرفتن همسری مناسب و خوب به سمت خدا رفتم...خب دیگر خسته شده بودم از خواستگارانی که هیچوقت به ازدواج ختم نشد...بعدش انگار نمک گیر شده باشم...نمازهایم را اول وقت میخواندم...بعدش هم کلی با او درد دل میکردم...اولش به او تاکیید میکردم که خواسته ام را برآورده کند...ولی بعدش گفتم درسته که حاجتم برای مهم است ولی با تو که حرف میزنم بهم خوش میگذرد و از تو ممنونم که نگذاشتی با تو قهر کنم...
حالا خیلی وقت است که ذهن پر از وابستگی هایم به آدمی خاص دیگر آزاد شده است.دیگر هیچ ارزشی برایم ندارد.من مگر میتوانستم یک روزم بدون فکر تو زندگی کنم...
حجابم را هم کامل کردم ...
معلمی داشتیم که میگفت خداوند پز بندگانش را به فرشتگانش میدهد...امروز به خدا گفتم تو که پز من پیزولی را به فرشتگانت میدهی من چرا پز خدای قشنگ و مهربونم را به بندگانش ندهم...
من پز میدهم ...پز خدایی را که بر کفار و گنه کار رحم میکند ...پز خدایی را که میبخشد و میگذرد...پز خدایی را که دل پر آشوب مرا با خودش آرام کرد...خدایی که قسمش میدهم بخودش که هیچوقت خودش را از من نگیرد...